اجتماعیاخبار بانوانایران

چقدر هیچ ندارند این سالمندان…

دلم گرفت!

روز خوبی رو شروع نکرده بودم. تا پایان ساعت کاری هم حالم خوب نشده بود و نتونسته بودم خودمو آروم کنم. و حالا هم دیدن این صحنه!
داشتم به صدای همایون گوش می دادم و رانندگی می کردم. سعی داشتم با صدای موسیقی و رانندگی با سرعت کم خودمو به آرامش برسونم تا وقتی به خونه می رسم احوالم بهتر شده باشه جلوی بچه ها.
از بزرگراه که وارد خاکی شدم، دیدمش. ۲۰متر جلوتر یه صندلی مسافرتی گذاشته بود و نشسته بود لب جاده خاکی و روش به طرف جاده بود.
تعجب کردم!
ساعت ۴ عصر هوا هنوز گرم بودو آفتاب می تابید به مغز سرش.
با قیافه ای جدی و مصمم، طوری نشسته بود که انگار می خواست عوارض خاک هایی که ماشین ها به هوا بلند می کنند رو از راننده هاشون، بگیره!
از کنارش که رد شدم، زل زدم به صورت و چشم هاش. چشم هاش خالی بود از همه چی. مثل چشم های کسی که سالهاست چشم انتظاری کشیده و حالا قطع امید کرده.
دیگه نمیاد!
و حالا فقط نگاه می کنه، بی هیچ حسی، بی هیچ انتظاری، بی هیچ امیدی…
رد شدم، بی هیچ احساس خاصی، بی هیچ تالمی از تنهایی یک هم نوع، بی هیچ تلاشی برای شنیدن دردهاش…
چقدر هیچ شده بودم!

بانوی مسنی که با عصا کنار خاکی ایستاده بود، توجهم رو جلب کرد. سوارش کردم، دلم نیومد سر بالایی خاکی رو با اون پاهای نحیف و یه عصا، بالا بره. چقدر چهره دلنشینی داشت. از اونهایی که جوانی زیبایی رو سپری کرده بودن.
تا برسونمش به سیتی سنتر، کلی درد و دل کرد. که تنهاست، که پسر و عروسش همش سر کار هستن و نوه هاش پی درس و دانشگاه و اون همیشه تنها می مونه. سرگرمیش شده هراز چندگاهی نشستن روی صندلی های داخل بازار و دید زدن زوج های جوان و خندان و یاد ایام جوانی!
چهار سال پیش بود، و اون موقع چه با آب و تاب راجع به حق و حقوق سالمندان جزیره و نیازشون به داشتن یک مامن برای تفریح و سرگرمی، نوشته بودم.
چه پر شور با چند مسئول وقت صحبت کرده بودم در خصوص راه اندازی یک سمن یا یک مکان برای سالمندان تا دور هم جمع بشند، همو بشناسند، گوشی برای شنیدن خاطراتشون پیدا کنند و شاید هزار و یک داستان برای هزار و یک شب نوه هاشون از دلشون بیرون بریزه.
هر جا رفتم استقبال کردند و قول دادند ولی دریغ از یک تکان…

چقدر هیچ شده بودم!
حتی دیدن پیرمردی با چشم های خالی، کنار جاده خاکی، نشسته روی یه صندلی مسافرتی دلم رو تکون نداد.
صحنه ای که اگر هیچ نشده بودم حتما طور دیگری رقم می خورد، نه اینگونه که برسم به خونه، چای بخورم و چرتی بزنم و حالا بعد دو روز، گریه ام بگیره. نه برای پیرمرد که برای هیچ شدن خودم، که اگر هیچ نشده بودم دوباره، خستگی ناپذیر و سمج می رفتم پیش مسئولین و خواهش می کردم که به داد بی داد سالمندان این شهر برسید، تا دلشون بیشتر از این نپوسه.
تا چشم هاشون بیشتر از این خالی نشه، تا از سر تنهایی و احساس بی مصرفی، صندلی مسافرتی رو برندارند و لب جاده خاکی، وسط شن زارهای شهرک سیستان ننشینند.
تا سرگرمی شون نشه دیدن عبور خودروهایی با سرنشین هایی مثل من، مثل تو، مثل ما!
و خاک بخورند و خاک بخورند و خاک…

 

 

 

سازمان ملل در سال ۱۹۸۲ شورای جهانی سالمندی را تشکیل داد و در همان سال طرحی را برای تعیین یک روز جهانی برای سالمندان ارائه داد تا اینکه در سال ۱۹۹۰ این شورا اول اکتبر را روز جهانی سالمندان تعیین کرد و هفته سالمند امسال در کشور ما از  تاریخ ۹ تا ۱۶ مهرماه همچنان مهجور به نظر می رسد.

سالمندی دوره ای از زندگی است که از ۶۰ یا ۶۵ سالگی شروع می شود. در تعریف سالمندی نمی توان زمان خاصی را مشخص کرد، بلکه سالمندی را می توانیم با ویژگی های خاصی که فرد در زمانی از زندگی خود پیدا می کند بشناسیم.

 

معصومه مشار/ساحل قشم

عکس از هنرمند عزیز جناب آقای حامد ابراهیمی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا